در گذشته اگر کسی می خواست شرکتاش را توسعه دهد خودش میتوانست به مجموعه کوچکی از مهارتها مسلط شده و از عهده آن بربیاید. اما امروزه تولید محصول با چالشهای زیادی همراه شده است و در حقیقت این طرز فکر چابک واکنشی است نسبت به این چالش ها.در دهه ۹۰ بسیاری از مدیران پروژه در شرکتهای مختلف متوجه شدند که به راه و روش جدیدی برای تولید محصول احتیاج دارند. آنها متوجه شدند که در دل افرادی که در سازمانها کار می کنند تغییراتی شکل گرفته. این افراد طی زمان هر کدام به یک متخصص تبدیل شده بودند! دیگر نمیشد از کسی انتظار داشت که بتواند همه کارها را انجام دهد. مثلا یک مهندس دیتابیس ممکن است از تولید نرم افزار بداند ولی قطعا نمیتواند آنها را مدیریت کند.به همین خاطر مدیر پروژه با مسئولیت های خیلی سنگینتر و کارهای سخت تری روبرو میشد. او با وجودی که مسئول تحویل محصول است اما دانش بسیار کمی در مورد تصمیمات تکنیکال دارد.برای محصولات نرم افزاری کار از این هم سختتر میشود. اگر در گذشته متخصص کامپیوتر، خودش به تنهایی یک نرم افزار را بالا میآورد الان متخصصانی نظیر دولوپر نرم افزار، مهندس دیتابیس، تستر و دواپس با همکاری هم یک نرم افزار را بالا میآورند.یادم هست که به بازدید از یکی از کارخانه های نساجی رفته بودم. مدیر کارخانه خودش یک زمان کارگر بود و دقیقا میدانست هر کارگر دارد چه کار میکند. طبیعتاً راحتتر میتوانست مدیریتشان کند.
اما هم اکنون حتی اگر مدیر پروژهای بتواند بر همه مهارتها مسلط شود، پیشرفت تکنولوژی را چطور میخواهد مهار کند؟ از اینجا فرق مدیریت کارگرهای عادی در یک کارخانه با مدیریت کارگران علمی در توسعه نرم افزار کاملا مشخص میشود.
کارگران علمی یا Knowledge Worker به خاطر مهارتی که در آن تخصص دارند استخدام میشوند. در اینجا ساختارهای سنتی سازمان که به صورت سلسله مراتب هستند میتوانند به این افراد صدمه بزنند، چرا؟ چون مدیرانی که از تخصص آنها نمی دانند مجبور هستند به صورت مستقیم به آنها دستور دهند و هدایتشان کنند.
از این بابت مدیران باید ساختاری اتخاذ کنند که جنبه دستوری کمتر و جنبه حمایتی بیشتر داشته باشد. شاید به همین دلیل است که میشنوید تیم های چابک به صورت خود سازمانده یا Self-organize مدیریت میشوند.